اگر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید...


 اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید....


 اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید...

 


اگر گناهان دیگران را ببخشید می گویند ضعیف هستید...

 


اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید...

 


اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید

مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید.


(لئو بو سکا لیا)

 



 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:51 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

چرا گرفته دلت ، مثل آنکه تنهایی 

چقدر هم تنها! 

خیال می‌کنم

دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی

دچار یعنی عاشق

 و فکر کن که چه تنهاست

اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی! 

و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست 

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه آنهاست 

نه، وصل ممکن نیست


همیشه فاصله‌ای هست

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله‌ای هست

دچار باید بود

و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف

حرام خواهد شد

و عشق

سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست

و عشق

صدای فاصله‌هاست

صدای فاصله‌هایی که 

غرق ابهامند

(سهراب سپهری)


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:27 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


زندگی رویش یک حادثه نیست

زندگی رهگذر تجربه هاست

تکه ابر راست به پهنای غروب

اسمانیست به زیبایی

زندگی چو گل نسترن است

باید از چشمه جان آبش داد

زندگی مال ماست

خوب بد بودن آن عملی از من ماست

پس بیا تا بفشانیم همه بزر خوبی صفا

وبگوییم به دوست معنی

عشق و حقیقت چه زیباست

 


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 20:23 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


در گذرگاه خیمه شب بازی دیگر

                            با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
 

 

 
 

 

                                      عشق ها میمیرند

 
 

 

 
 

 

                                   رنگها رنگ دگر میگیرند

 
 

 

 
 

 

                                    و فقط خاطره هاست

 
                 كه چه تلخ و شیرین دست نخورده به جای می مانند
                                                    دریا


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 11:10 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا شاهد تنهاییم باش 

بین غم ها و تنها ناجی ام باش

پر پرواز من دیریست بسته

تو بگشا و در آزادی ام باش

چراغ کلبه ام کم سو و تار است  

به نور خود چراغ هستی ام باش

اسیر موج های تند خشمم 

تو آرام دل دریایی ام باش

دل صادق خریداری ندارد

تو خواهان صفای ذاتی ام باش

در این آشفته بازار محبت

تو تنها شاهد ارزانی ام باش...

 


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 11:2 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 10:58 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خداحافظ پنجره ی من

که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی

خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم می روم جایز نیست
می روم تا پیدا کنم ان حقیقتی را که مرا باز می گرداند ...شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود ...هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت
که هنوز زیر سنگینی نگاه هوس امیزش بیدار شده و به خواب می روم
و چه کسی گفت که مرگ را دوست ندارد
در حالی که مرده بود
و چه کسی اشکهای جا مانده از زمان مرا به جدایی هدیه کرد
هنوزمی توان گفت که گنگ است صدای نفسهایش
هنوزمی توان فکر کرد که امیدی هست... امیدی هست... امیدی هست
هیچ پژواکی نیست صدای قدم هایم را
به سکوت ویرانی من گوش کن
دریا ارام است...
و خبری نیست از امواج طولانی بی فکر
همه خوابیده اند
ای کاش شب بود
انگاه بیداریشان را باور نمی کردم
و قایقی را که می اید و دل می برد
و می گذرد بدون تأمل
که چرا هیچ قایق دیگری در دریا نیست
که چقدر تنها شده است
چرا بغضم را فرو دهم؟ چرا؟
بخاطر سنگ های اسمانی
یا تابلوی نقاشی گرانقیمت در موزه ی فرانسه
یا بخاطر سهراب و اشعارش
بخاطر هیچ کدام زندگی نمی کنم
بخاطر هیچ کدام هم نمی میرم
بغض من می خواهد ازاد باشد
و دوست دارد سایبان چشمانی باشد که هیچ گاه درکش نکردند
که هیچ گاه دوستش نداشتند
چقدر هوا سرد است
من می ترسم
می ترسم از ابلیسی که می گوید فرشته است
و از فردا و فردا ها
می ترسم...می ترسم...
کدامین قلب را باور کرده ای که حالا تو را باور کنند؟
شبهای من همیشه بی ستاره است...
اسمانت پر ستاره باد!
نباید اشک بریزم...!
نباید بغض کنم...!
و نباید لبخند بزنم...!
شمعی در باد را چه سود
شمعی در باد را چه سود....
شیوا را رها کنید
از زنجیر هایتان
از قفس هایتان
چاره ای نیست ای دوست...
باید درخت بمانی!


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 10:49 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


از خدا بخواه صدات کنه...

وقتي چشمات ديگه اشكي براي ريختن نداشته با شه 

وقتي ديگه قدرت فرياد زدنم نداشته باشي ...... 

     وقتي ديگه هر چي دل تنگت خواسته باشه گفته باشي  

   وقتي ديگه دفتر و قلم هم تنهات گذاشته با شن.. 

   وقتي از درون تمام وجودت يخ بزنه .... 

           وقتي چشم از دنيا ببندي وآرزوي مرگ كني... 

       وقتي احساس مي كني ديگه هيچ كس تو رو درك نمي كنه  

        وقتي احساس كني تنها ترين تنهاي دنيا هستي  

            ووقتي باد شمع نيمه سوخته اتاقتو خاموش كرد   

      چشمهايت را ببند و با تمام وجود از خدا بخواه كه صدات كنه 

 


 

نوشته شده توسط الهام در شنبه 2 مهر 1390برچسب:,

ساعت 10:45 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت



 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 1 مهر 1390برچسب:,

ساعت 11:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


نسل آدم و حوا

چه دنیای عجیبیه     تونسل ادم وحوا

 

چه خوبایی که رفتن    چه مجرما که موندن

عصرما عصردود و اهن  عصر ظلم وستم گویی به همه

چه دنیای عجیبیه    تونسل ادم وحوا

یکی حیرون که چی بخوره وچی بپوشه

اون یکی اب ودونه ازپرنده هامیدزده

یکی بس که میخنده میگن خله

یکی میخوادبخنده بهونه ای نداره

یکی اونقد میگریه که دیگه اشکی واسش نمونده

یکی امادردی واسه گریه نداره

توکوچه ها هیاهو

یه خونه بدنبال عزا و ماتمه

یه خونه جشن عروسیه یه دختره

تومدرسه قوقاییه کودکی میخواد درس بخونه

دفتر مشق داداش و قرض میگیره

اون یکی بس که حوصله نداره کتاب و امدن تو نیمکتش جا میذاره

چه دنیای عجیبیه   تو نسل ادم و حوا

یکی جشن دامادیشه ملبسه هاشو به همه نشون میده

یکی دربدر دنبال یه پیراهن

چه دنیای عجیبیه

یکی یه بارعاشق میشه تاابد دل به یارش میبینده

یکی بس که دل شکونده توعاشقی دیگه حرمت نداره

یه جایکی شب تاسحردنبال یه لقمه نونه

یکی دیگه دنبال پایکوبی وجشن وسرور

چه دنیای عجیبیه   تونسل ادم وحوا

تو دریاها ماهی به دنبال حوس 

بین ما ادما ولی کینه و شکوه وطمع

تو اسمون ستاره ها میرقصن

روی زمین دلها باهم میجنگن

چه دنیای عجیبیه

یکی توغربت وصیت داره ببرن جنازش و به وطن

یکی اما تو وطن قدر اونو نمیدونه

یکی بس که رفت سفر کم مونده بره کره قمر

یکی از بس نمیره بهش میگن یه دربدر

چه دنیای عجیبیه

گلهام دیگه وفا ندارن اینروزا  زودخشک میشن توگلدونا 

قناریهای توقفس  همه بدنبال نفس

ماادما دل نمیسوزونیم دیگه حتی برای همسفر

شاید قیامت اومده

بارون با ما نازمیکنه

درختها خشک خشکن انگار که قحطی اومده

بیاین همه دعا کنیم از ته دل خدامونو صدا کنیم

بگیم خدای رحمان رحمت و گر ببندی کدوم دری زنیم ما

یه وقت نشیم فراموش که بی تو هیچ هیچیم  


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 1 مهر 1390برچسب:,

ساعت 11:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مرا اینگونه باور کن:

کمی تنها...

کمی بی کس...

کمی از یادها رفته...

خدا هم ترک ما کرده، خدا دیگر کجا رفته؟

نمیدانم...مرا ایا گناهی هست؟

نمیدانم... مرا اینگونه باور کن...


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 1 مهر 1390برچسب:,

ساعت 11:2 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


یه روز یکی دنیای تو میشه...

یه روز تو دنیای یکی میشی...

یه روز دنیای تو مال یکی دیگه میشه...

یه روز هم بدونه اینکه بفهمی دنیای یکی دیگه شدی...

چه دنیای عجیبیه!!!


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 1 مهر 1390برچسب:,

ساعت 10:45 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:30 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

اران رحمت خدا همیشه می بارد، تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم.
 
خداوند همیشه سخت ترین نقش را به بهترین بازیگرش می دهد، شاید ما بهترین بازیگرش باشیم.

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

می خواهم از زمانی بگویم:
 
 که بادبادک هایم در هوای کسی به اسمان نمی رفت...
 
که موهای کوتاهم روسری را نمی شناخت...
 
و عروسک های پلاستیکی ام هیچ اوازی را با فشردن دکمه نمی خواند...
 
 می خواهم از زمانی بگویم که هنوز در سند املاک شخصی هیچ عاشقی نبوده ام...
 
و هر بار که به کوچه می رفتم، جز مادرم کسی سوال و جوابم نمی کرد..
 
.چقدر قلبم بزرگتر از مشت بسته ام بود، چقدر دل داشتم...!
 
 آن روزها چقدر قشنگ گریه می کردم و هیچ اشکم را قورت نمی دادم..
 
چرا؟
 
 چرا کسی جواب سوالم را نمی داند؟!
 
چرا هرچه بزرگتر می شوم انگار کوچکترم
 

 لطفا کسی زمان را به عقب برگرداند...می خواهم دوباره بزرگ شوم...!!

 


 

نوشته شده توسط الهام در چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:21 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 

کاش وقتی زندگی فرصت دهد


 

گاهی از پروانه ها یادی کنیم


کاش بخشی از زمان خویش را


وقف قسمت کردن شادی کنیم


کاش گاهی در مسیر زندگی


باری از دوش نگاهی کم کنیم


فاصله های میان خویش را


با خطوط دوستی مبهم کنیم


کاش وقتی آرزویی میکنیم


از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمین هم از آنجا بگذرد


حرف های قلبمان را بشنود


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:8 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سکوت

 

کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند

 

 

اما اکنون اگرفریاد هم بزنم کسی نمی شنود

 

 

 

دلخوش کرده ام که سکوت کرده ام

 

 

 

سکوت شکست نيست سکوت مادر فريادهاست

 

 

 

 و سکوت رنگ معصوميت هاست

 

 

 

 

 

 

 

 

دنیا راببین......بچه بودیم از آسمان باران می آمد

 

 

 

بزرگ شده ايم  از چشمهایمان می آید

 

 

 

 

بچه بودیم درد و دل را با هزار ناله می گفتیم

 

 

 

همه می فهمیدند

 

 

 

بزرگ شده ایم ،درد و دل را به صدزبان می گوییم

 

اما هیچ کسی نمیفهمد...


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:11 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


کاش

کاش آسمان می دانست درد من چیست

کاش می دانست نیاز من چیست

 

 

به یک قطره باران نیز قانعم

کاش آسمان می دانست

 

درد منی که همان کویر خشک و بی جانم چیست

دلم مثل کویر از محبت و عشق خشک و بی جان است

 

عاشقم ولی یک عشق بی کس!

 

عاشقی که معشوقش در کنارش نیست

کاش دریا می دانست کویر چیست!

 

راز درون دریا رویایی است محال بر همان کویر تنها!

 

دلم مثل کویر آرزوی دیدن دریا را دارد اما دریایی نیست

 

تنها یک خواب است و بس!


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 20:10 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا!

کمکم کن تا راهروی خوبی باشم...

نه تند بروم نه آهسته...

کمکم کن پرواز بیاموزم و پرنده خوبی باشم،نه بالا پرواز کنم نه پایین...

کمک کن یاد بگیرم، چطور به چشمانت نگاه کنم،نه اینکه اشکهای مرا ببینی...

کمکم کن...

 


 

نوشته شده توسط الهام در دو شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:59 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


سفری باید کرد،به اعماق دل یک پیچک تنها

که چرا این چنین سخت به خود می پیچد!

شاید از راز درونش بشود کشفی کرد...

شاید او هم به کسی دل بسته است...


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:50 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


خدایا...

چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند،عظمت و وسعت تورا نمی شناسم...

فقط می دانم که معبود این دل خسته هستی و اگر دیده از من برگیری خواهم مرد...

خدایا همیشه کنارم باش و تنهام نذار...

 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:39 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


این اعمال ماست که نشانگر زندگی ماست،نه حرفهایمان...

این چشمان ماست که نشانگر عشق ماست،نه کلاممان...

 


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


امواج زندگی را با آغوش باز پذیرا باش...

حتی اگر تو را به قعر دریا ببرد...

آن ماهی که بر سطح آب می بینیم مرده است!


 

نوشته شده توسط الهام در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:26 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COMاز صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟!www.bahar-20.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.BAHAR-20.COM
دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند


گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند
مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

 

 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:31 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


مردمانی هستند که می‌خواهند بدانند تو چه مرگت است، و وقتی بفهمند چه مرگت است، بهت می‌گویند بس کن، انرژی منفی نفرس اینجاست که سکوت معنا پیدا می کند و تنهایی می شود تنها چاره....


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:16 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


امشب دلم گرفته...

 

 
 
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
 
 از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
 
 یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
 
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
 
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
 
شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته...

 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 23:1 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 12:28 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


  شب را نوشيده ام...
و بر اين شاخه هاي شكسته مي گريم...
مرا تنها گذار...
اي سياهي شب هاي نا آرام مرا تنها گذار... !
مرا با رنج ِ بودن تنها گذار...
مگذار خواب ِوجودم را پر پر كنم...
مگذار از بالش تاريك تنهايي سر بردارم...
و به دامن بي تار و پود سياهي شب بياويزم....
سپيدي هاي فريب........
روي ستون هاي بي سايه رجز مي خوانند...
طلسم شكسته خوابم را بنگريد...
بيهوده به زنجير مرواريد چشم آويخته....
تپش جهنمي ست !...
آتش جهنم را نوشيده ام!!!..

نوشيده ام كه پيوسته بي آرامم...
جهنم سرگردان!!!
مرا تنها گذار....
!!! تـــنــــهاي تــــــنـــــــهـــــــا !!!
 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 12:17 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


تفاوت عشق و دوست داشتن...

تفاوت عشق و دوست داشتن از دیدگاه دکتر علی شریعتی عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال . عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد.عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه هاهر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت :که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست .عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ،اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست . 


عشق ، در هر رنگی و سطحی ، با زیبایی محسوس ، در نهان یا آشکار رابطه دارد . چنانچه شوپنهاور می گوید:شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید .اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی های روح که زیبایی های محسوس را بگونه ای دیگر می بیند . 


عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت . 


عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است . اگر دوری بطول انجامد ضعیف می شود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد . و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار وپرهیززنده و نیرومند می ماند،اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است ، دنیایش دنیای دیگری است . 


عشق جوششی یکجانبه است . به معشوق نمی اندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است ، و از ین رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب بسختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه ، میان دو بیگانه نا همانند ، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن ، چهره یکدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه ، پس جرقه زدن عشق ، عاشق و معشوق که در چهره هم می نگرند ، احساس می کنند که هم را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنا یی پس از عشق درد کوچکی نیست .


اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید ، و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند ، و پس از آشنا شدن است که خودمانی می شوند .دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان ، خودبخود ،دو همسفر به چشم می بینند که به پهندشت بی کرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می آورد .دوست داشتن هر لحظه پیام الهام های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه ، بر سر و روی این دو میزند . 


عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .اما دوست داشتن ، در اوج معراجش ، از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

 


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 11:5 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


چه دردي است در ميان جمع بودن


ولي در گوشه اي تنها نشستن


براي ديگران چون كوه بودن


ولي در چشم خود ارام شكستن


براي هر لبي شعري سرودن


ولي براي خود همواره بستن


به رسم دوستي دستي فشرد
ن


ولي با هر سخن قلبي شكستن


به نزد عاشقان چون سنگ خاموش


ولي در بطن خود غوغا نشستن


 

نوشته شده توسط الهام در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,

ساعت 10:55 موضوع <-PostCategory-> | لینک ثابت


صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 15 صفحه بعد